گاهی به غروب نگاه می کنم و سپیدی صبح را می بینیم. روز را با قطره های باران شروع می کنم و با بوی شبنم به پایان میرسانم. کاش همه جا بوی شبنم میداد. بوی خاک پس از باران. اینها همه روزهای بی دغدغه ی زندگی بود و هم اکنون در بین قطره های باران چشمک میزد که فراموشم نکن هنوز هستم.
تو را دوست دارم چون زندگی ام را دوست دارم. تو را لمس می کنم چون گرمای زندگی را در تو حس می کنم. تو را می بینم چون عمق نگاهت آرامش قلب نا آرامم هست. زندگی را در لبخند روزهای سرد زمستان بر لبان تو یافتم. چه زیبا بود نگاه مهربان تو در اوج بی ملایمتی های این دنیا. چه آرام بود صدای تو در اوج فریادها. ابرها آرام آرام کنار می رفتند و تو همچنان لبخند میزدی و میگفتی دنیا چه زیباست و آنروز فهمیدم تو چقدر بزرگوارانه دنیا رو با همه ی ناملایمتی هایش زیبا جلوه میدادی و زیبا زیستی و زیبا رفتی و همیشه در یادم ماندی.